دیوان شمس "مَسرَحِ مَشروح" شیدایی و سرمستیست و مولانا بیشک جانِ جانِ جانِ جان است. یک روح قدسی که بی شایبه آب و رنگ، ورای حکمتها و حسها پر زده و در افق دور و روشن "عشق" شناور مانده. جهان و زبان مولانا البته که خاصیتی ممتاز و برشده دارد. زندگی و عشق با همه تپش و تابناکیاش در جان و جهان او به رقص آمدهاند و این پایکوبی مدام بر سر آتش سوزان و گرم سودا و بهجت، و این دست افشانی بیوقفه ذهن و زبان، از سر وجد و عشق محض، او را بیاغراق به شگفتترین و شکوهمندترین سخنور ادب پارسی بدل ساخته است.
پرهیز و پروای سرسختانه او از سرد و خشک و ادباری و گدارویی و ترویج مطنطن نوا و نوّی و بر و بار و گل و گلنار و بخت فزونی و خندان دلی و لطف و رضا و شادی و وفا و خوشی و بیخویشی و روشنی و طرب در کلمات خداوندگار بشدت به چشم میآید. ابعاد عشق و زندگی در شعر خداوندگار به پهنای لایتناهیست و این، پایاپایی و رویارویی با ساحات فکر و شعر او را بی منتها و مسحورکننده میسازد. از هر رنگ و هر حالت و هر بوی و بهجتی در غزل مولانا نشانی هست. عشق و شعر زندگی در جهان خداوندگار واماندگی و تعطیل نمیشناسد.
آن چه در باور عموم هست و گاه برخی پژوهشگران حوزه مولانا شناسی هم بر آن صحّه گذاشتهاند آن است که غزلیات، آفریده دوران فراق مولانا از شمس است. این گمان تا اندازهای درست میتواند بود. اما گزارههایی هم هست که نشان میدهد مولانا چندین هزار غزلیات را در زمان مصاحبت با شمس و در روزگار پیدایی و حضور او سروده است.
در این جغرافیای شگفت است که مولانا با کلمات سرمست مطنطن، رگ بازی شورانگیز انسان و عشق را تصویر میکند. ساحات مفهومی و معنایی غزلها گونه گون و متکثّرند. از ابراز شیدایی محض به شمس و ستایش اعلای او به معشوقی و مرادی، تا استقرار یکسره خوشی و کامیابی معنوی و پرواز از عسرت مادّه زیستی به سَکَرات معنا و ملکوت، تا مفاخرات پرجوهر مولانا به دردانگی و پرمایگی و جلالت روحانیاش و نیز ستایش عشق و و دل مویههای جگرسوز آمیخته به گلایه و گمانش در فراق شمس همه به زیبایی در جهان غزلها حضور و نمود یافته است.
قلم خانم دکتر "کیمیا تاج نیا" پژوهشگر کتاب "جرعه آن باده بی زینهار"
بُرون شو ای غَم از سینه، که لُطفِ یار میآید
تو هم ای دل زِ من گُم شو، که آن دِلدار میآید
نگویم یار را شادی، که از شادی گُذشتهست او
مرا از فَرطِ عشقِ او، زِ شادی عار میآید
مسلمانان! مسلمانان! مسلمانی زِ سَر گیرید
که کُفر از شَرمِ یارِ من، مُسلمان وار میآید
بُرو ای شُکر، کین نِعمَت زِ حدِّ شُکر بیرون شُد
نخواهم صَبر گر چه او، گََهی هم کار میآید
رَوید اِی جُمله صورتها، که صورتهایِ نو آمد
عَلَمهاتان نِگون گردد، که آن بسیار میآید
دَر و دیوارِ این سینه، هَمی دَرَّد زِ انبوهی
که اَندَر دَر نمیگُنجد، پَس از دیوار میآید
0 دیدگاه